تا حالا اینو دیدین

با غلطکی روی موستون روی کلمه ی

پول کلیک کنین ببینین چ اتفاقی میفته؟

                                        پول

حالا روی علم همین کارو انجام بدین

           علم



تاريخ : جمعه 1 آذر 1398 | 20:15 | نويسنده : مرتضی کرمی |
با تو هستم ای قلم! 

با تو ای همراه و ای همزاد من ... 

سرنوشت هر دومان حیران بازی های زشت سرنوشت 

شعرهایم را نوشتی دستخوش!

اشک هایم را کجا خواهی نوشت؟
 
 


تاريخ : یک شنبه 1 دی 1392 | 10:13 | نويسنده : مرتضی کرمی |

طبیبان بر سر بالین من آهسته می گویند که امشب تا سحر  این پسره بیمار می میرد....

به هر جا می رسد تابوت من غوغا به پا خیزد

که گویند وه چه سنگین می رود این مرده از بس آرزو دارد.

 



تاريخ : شنبه 16 آذر 1392 | 6:12 | نويسنده : مرتضی کرمی |

  

روزهایم تاریک و شبهایم قیامت شده!

اینجا که هستم تنها صدای تپش قلبم را میشنوم

حس میکنم هر روز که میگذرد این تپش ها کمتر میشود

 همچنان که ثانیه ها آرام و خونسرد در حال گذرن......

من در اینجا بی قرار و بی تابم



تاريخ : سه شنبه 5 آذر 1392 | 18:14 | نويسنده : مرتضی کرمی |

  

 می دانم وقتی بیایی
انکار می کنی نبودن هایت را
اما من، نبودن هایت را حس می کنم
با این بغضی که گلویم را سخت فشرده
و بی خبری هایم

و تویی که نیستی

 

امشب همه بودند
ولی چه فایده که من تو را می خواستم.


و تو بی آنکه نیم نگاهی بیاندازی از دستانم می لغزی و می روی

 به من بگو...

گناه من چه بود که اینگونه با تو گره خوردم و
اینگونه می شکنم و
 هیچ وقت التیام نمی یابم؟؟

 

 به من بگو...
به کدامین گناه ِ نکرده
منتظرت نشسته ام
و از درون فرو می ریزم؟
 

 



تاريخ : سه شنبه 21 آبان 1392 | 13:3 | نويسنده : مرتضی کرمی |
این جماعت می گفتند اشکهایت را

خرج رفتنش نکن...

راست می گفتند

بی من

تو مفت هم نمی ارزی...


شک نکن...‏!‏

آینده ای خواهم ساخت که گذشته ام جلویش زانو بزند...‏!‏

قرار نیست من هم دل دیگری را بسوزانم, برعکس‏‏!

کسی را که وارد زندگیم میشود آنقدر خوشبخت میکنم,

که به هر روزی که جای او نیستی لعنت بفرستی...



تاريخ : چهار شنبه 15 آبان 1392 | 6:37 | نويسنده : مرتضی کرمی |

گفتمش آغازدرد عشق چیست؟گفت آغازش سراسر بندگیست

گفتمش آخر ان راهم بگو؟گفت آخرش همه شرمندگیست

گفتمش درمان آن را هم بگو

گفت درمانی نداردبی دواست

 گفتمش یک اندکی تسکین ان گفت تسکینش همه سوز فناست.

عشق رازی است مقدس برای کسانی که عاشقند عشق برای همیشه

بی کلام میمانداما برای کسانی که عشق نمی ورزند عشق شوخی

بیرحمانه ای بیش نیست.



تاريخ : پنج شنبه 9 آبان 1392 | 6:35 | نويسنده : مرتضی کرمی |

 

 

خوبي ها و بدي ها

 

دو دوست برای تفریح به ییلاق های خارج از شهر رفتند. در بین راه بر سر زمان استراحت اختلاف نظر پیدا کردند و یکی از آن ها در اثر عصبانیت بر روی دیگری سیلی محکمی زد.

 

آن یکی که سیلی خورده بود سخت آزرده شد، اما بدون آن که چیزی بگوید روی شن های کنار رودخانه نوشت: «امروز بهترین دوستم به من سیلی زد.»

سپس راه خود را ادامه دادند و به قسمت عمیق رودخانه رسیدند. آن دوستی که سیلی خورده بود پایش لغزید و نزدیک بود با جریان آب به سمت پرتگاهی خطرناک برود که دوستش او را نجات داد.

وقتی نفسش بالا آمد سنگ تیزی برداشت و به زحمت روی صخره ای نوشت: «امروز بهترین دوستم،جانم را نجات داد.»

دوستش با تعجب پرسید: «چرا آن دفعه روی شن ها نوشتی و این بار روی صخره؟» دیگری لبخند زد و گفت: «وقتی بدی می بینیم باید روی شن ها بنویسیم تا به راحتی با جریان آب شسته شود و وقتی محبتی در حق ما می شود باید روی سنگ سختی حک کنیم تا برای همیشه بماند.»

 



تاريخ : پنج شنبه 2 آبان 1392 | 8:46 | نويسنده : مرتضی کرمی |

             

 

                  آتش زده ای به تار و پودم ای عشق

                  بر هستی و بر بود و نبودم ای عشق

               افـسـرده و بـیــچــاره و زارم کــردی

                 من با تو مگر چه کرده بودم ای عشق 



تاريخ : چهار شنبه 1 آبان 1392 | 7:10 | نويسنده : مرتضی کرمی |